مرحمت کردن. از روی لطف و مهربانی دادن. (ناظم الاطباء ذیل کرم کن). لطف کردن. مهربانی کردن: گفت کرم کن که پشیمان شدیم کافر بودیم و مسلمان شدیم. نظامی. خدای را چه توان گفت شکر و فضل و کرم بدین کرم که دگر باره کرد بر عالم. سعدی. کرم کن چنان کت برآید ز دست جهانبان در خیر بر کس نبست. سعدی (بوستان). کرم کن که فردا که دیوان نهند منازل بمقدار احسان دهند. سعدی (بوستان). منعم که نظر به حال درویش کند چندانکه طمع کند کرم بیش کند. سعدی. ز دلبرم که رساند نوازش قلمی کجاست پیک صبا گر همی کند کرمی. حافظ
مرحمت کردن. از روی لطف و مهربانی دادن. (ناظم الاطباء ذیل کرم کن). لطف کردن. مهربانی کردن: گفت کرم کن که پشیمان شدیم کافر بودیم و مسلمان شدیم. نظامی. خدای را چه توان گفت شکر و فضل و کرم بدین کرم که دگر باره کرد بر عالم. سعدی. کرم کن چنان کت برآید ز دست جهانبان در خیر بر کس نبست. سعدی (بوستان). کرم کن که فردا که دیوان نهند منازل بمقدار احسان دهند. سعدی (بوستان). منعم که نظر به حال درویش کند چندانکه طمع کند کرم بیش کند. سعدی. ز دلبرم که رساند نوازش قلمی کجاست پیک صبا گر همی کند کرمی. حافظ
بند کردن. ساکن کردن. در جایی وادار به ماندن کردن. (لغات عامیانۀ جمال زاده) : به هر زبانی بود این بچه را سه روز در منزل خودمان کترم کردیم. (لغات عامیانۀ جمال زاده). ای خدا خراب کند این بندرعباس را که منو ششماه روزگار کترمم کرد. (صادق چوبک، از لغات عامیانۀ جمال زاده)
بند کردن. ساکن کردن. در جایی وادار به ماندن کردن. (لغات عامیانۀ جمال زاده) : به هر زبانی بود این بچه را سه روز در منزل خودمان کترم کردیم. (لغات عامیانۀ جمال زاده). ای خدا خراب کند این بندرعباس را که منو ششماه روزگار کترمم کرد. (صادق چوبک، از لغات عامیانۀ جمال زاده)
جور. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). بغی. ظلم. اشطاط. (ترجمان القرآن). شطط. اشطاط. (دهار) (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی) : بداندیش افراسیاب دژم همی کرد بر شاه ایران ستم. فردوسی. همی بود (سیاوش) با سوک مادر دژم همی کرد بر جان شیرین ستم. فردوسی. دست لشکریان از رعایا... کوتاه دارید تا بر کس ستم نکنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). ستمکار زی تو خدایست اگر بدست تو اوکرد بر من ستم. ناصرخسرو. خبر داری از خسروان عجم که کردند بر زیردستان ستم. سعدی (بوستان). مکن خیره بر زیردستان ستم که دستی است بالای دست تو هم. سعدی (بوستان)
جور. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). بغی. ظلم. اشطاط. (ترجمان القرآن). شطط. اشطاط. (دهار) (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی) : بداندیش افراسیاب دژم همی کرد بر شاه ایران ستم. فردوسی. همی بود (سیاوش) با سوک مادر دژم همی کرد بر جان شیرین ستم. فردوسی. دست لشکریان از رعایا... کوتاه دارید تا بر کس ستم نکنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). ستمکار زی تو خدایست اگر بدست تو اوکرد بر من ستم. ناصرخسرو. خبر داری از خسروان عجم که کردند بر زیردستان ستم. سعدی (بوستان). مکن خیره بر زیردستان ستم که دستی است بالای دست تو هم. سعدی (بوستان)
بپایان بردن. منتهی کردن. اختتام. تمام کردن. به آخر رساندن. به انتهاء رسانیدن: و این کتاب را از برای فال خوب بر روی نیکو ختم کرده آمد. (نوروزنامۀ خیام نیشابوری). رو که جهان ختم کرده بر تو جهان داشتن. خاقانی. سعدیا قصه ختم کن به دعا ان خیرالکلام قل و دل. سعدی. تمام ذکر تو ناکرد ختم خواهم کرد. سعدی. ختم سخن بدین دو بیت کردیم. (گلستان). ، تکمیل کردن. کامل نمودن
بپایان بردن. منتهی کردن. اختتام. تمام کردن. به آخر رساندن. به انتهاء رسانیدن: و این کتاب را از برای فال خوب بر روی نیکو ختم کرده آمد. (نوروزنامۀ خیام نیشابوری). رو که جهان ختم کرده بر تو جهان داشتن. خاقانی. سعدیا قصه ختم کن به دعا ان خیرالکلام قل و دل. سعدی. تمام ذکر تو ناکرد ختم خواهم کرد. سعدی. ختم سخن بدین دو بیت کردیم. (گلستان). ، تکمیل کردن. کامل نمودن